مالک یک پیتزا فروشی علی رغم همه هزینه هایی که کرده بود، نمی توانست مشتری جذب کند و حتی همسایه های آن مغازه هم از او خرید نمی کردند. صاحب پیتزا فروشی تصمیم گرفت آشپز را تغییر دهد اما آشپز جدید با همان فرمول پیتزا آماده میکرد. صاحب پیتزا فروشی نا امید شد و تصمیم گرفت مغازه اش را تعطیل کند. او فقط چند روز قبل از تعطیل کردن مغازه به مسافرت رفت. بعد از چند روز به مغازه اش برگشت اما با تعجب دید که موجودی مواد اولیه تقریبا صفر شده اما فروشی انجام نشده است!!
فورا آشپز را احضار کرد و با عصبانیت از او پرسید ما که فروش نداشته ایم پس چرا مواد اولیه مان تقریبا تمام شده است؟ آشپز گفت همه مواد اولیه را برای آماده سازی پیتزاها استفاده کردم و آن پیتزاها را به رایگان بین همسایه ها پخش کردم.
صاحب مغازه با عصبانیت داد کشید: مگر دیوانه شدی؟ چرا رایگان؟؟
آشپز گفت: مردم طعم خوشمزه را فراموش نمیکنند. آشپز این جمله را گفت و به آشپزخانه رفت. هنوز چند ثانیه ای نرفته بود که تلفن مغازه به صدا درآمد و اولین سفارش داده شد و تنها در مدت کمتر از یک هفته صاحب پیتزا فروشی از تصمیمش برای تعطیلی مغازه منصرف شد.
به نظر شما آشپز کدام نکته را درک کرده بود که صاحب مغازه از درک آن ناتوان بود؟